تأملی در باب چگونگی مسئله شدن کارآمدی
اشاره:
علم چیستی و معنای خود را در ربط با چه امری بازمییابد؟ امور بهصورت منفرد هیچچیز نیستند، و نهتنها هیچ نیستند؛ که هیچ معنایی نیز ندارند. چیستی و معنای واضحترین چیزها، در نسبت با امور دیگر محقق میشود. حال علم در چیستی و معنای خود، مدیون کیست؟ پرسش از آنچه علم به استناد آن ماهیتش تعین مییابد، فکر ما را از ظاهر علم گذر میدهد و به جوهرهی اصلی علم نائل میسازد. بهخصوص آنگاه که توجه کنیم علم همیشه ماهیت خود را از یکجا کسب نمیکند و در هر دورهای، تعینش متکی به امری متفاوت است.
چند صباحی است که بحث از کارآمدی نقل محافل دانشگاهی و حوزوی شده است. گفته میشود نظام اداری ما ناکارآمد است؛ نظام علمی ما کارآمدی ندارد؛ علوم انسانی در جامعهی ما کارآمد نیست و قسعلیهذا. در تحلیل این ناکارآمدی البته نظرها همه یکسان نیست؛ برخی این ناکارآمدی در نظام علمی و اداری و اقتصادی را به سیاسیبازیها و سیاسیکاریها نسبت میدهند؛ عدهای به کمکاری و بیمسئولیتی صاحبمنصبان و عدهای نیز سعی میکنند ریشههای مسئله را در ساحت ساختارها پیگیری نمایند. بدین جهت به یک معنا همگان بر مسئله بودن آن صحّه گذاردهاند. اما بهراستی مسئلهی کارآمدی از کجا پدید آمد و چگونه و طی چه فرایندی تبدیل به مسئلهی ما شد؟ آیا مسئلهی کارآمدی همواره مسئلهی ما بوده است؟ آیا صدسال پیش نیز کارآمدی و ناکارآمدی بهمثابه مسئله مطرح بوده است؟ اینکه امروزه کارآمدی بهمثابه ملاک علم و عمل مطرح میشود، چه معانی و دلالتهایی دارد؟ در چه وضعی طرح مسئلهی کارآمدی موجه مینماید؟ یا در چه جهانی کارآمدی برای ما مسئله میشود؟